محل تبلیغات شما

من فراموشکارم. خیلی از خاطره های نه چندان دور از ذهنم پاک شده و گاهی برای به یاد آوردن چیزی مدت ها فکر می کنم و یادم نمی آید. اما ۸ آبان ۸۶ با همه ی غم و اندوهش در ذهنم حک شده. من دختر ۱۴ ساله ای بودم که شیفته ی شعرهای قیصر بودم. من آرزو داشتم روزی در دانشگاه تهران ادبیات بخوانم و شاگردش باشم. اما آن روز سه شنبه وقتی سر کلاس رسیدم فقط دست خط قیصر روی تخته مانده بود که نوشته بود تناسب و تلائم. من دیر رسیدم. دانشجوها طوری گریه می کردند که انگار پدرشان را از دست داده اند. همسر قیصر قرآن می خواند و کتاب دستور زبان عشق را روی قلبش گذاشته بود. استاد شفیعی کدکنی مثل کودکی با صدای بلند گریه می کرد. خودم لرزش شانه هایش را دیدم. قیصر برای آخرین بار به دانشگاه آمد. پیکرش روی دست ها از مقابل مجسمه ی فردوسی عبور کرد. بعد وارد دانشکده شد. راستی قیصر چند بار از این پله های بلند قدیمی بالا رفت؟ چند سال؟ هر بار چه حالی داشت؟ آن سال های آخر که آن همه درد داشت وقتی پله ها را بالا و پایین می رفت چه حالی داشت؟ آن روزها که به قول خودش یک سطر در میان آزاد بود و یک روز در میان دیالیز می شد. دیروز با پای خودش آمده بود دانشگاه و امروز. آن روز قلب من مچاله شد. آن روز من هم آرزویم را خاک کردم. من دانشجوی آن دانشگاه نشدم. من قیصر را هیچ وقت ندیدم. سهم من فقط دست خطی است که دی ماه ۸۴ قیصر با خودکار آبیش در صفحه ی تقدیم کتابش نوشته که تازه آن هم برای خواهرم است. خوش به حال خواهرم که شاگردش بود. خوش به حال تمام دانشجوهایش. خوش به حال تمام آن ها که قیصر را دیدند. او برای همه قیصر بود. حتی برای دانشجوهایش و نامش آنقدر بزرگ بود که به هیچ پیشوند و پسوندی نیاز نداشت.

باغ من بهارم بهشت من کجایی؟

رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند... آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند

بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو

قیصر ,ی ,ها ,روز ,حال ,های ,به حال ,بود که ,خوش به ,حالی داشت؟ ,داشت؟ آن

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زادروز love fondling کمتر از خاک شی مائیسم ♥㋡ دنیای شکلک و عکس فانتزی ㋡♥