محل تبلیغات شما

پاییز شده و من بیشتر از همیشه به یاد توام پدربزرگ. تو که همیشه این موقع ها برایمان با دست های خودت خرمالوهای درخت توی حیاط را می چیدی. خرمالوها کال بود. روی طاقچه ی اتاق می چیدیم تا برسند. حالا ۱۳ سال است تو نیستی که برایمان با دست های خودت خرمالو بچینی. نیستی تا روی صندلی گوشه ی حیاط بنشینی و ساعت ها در سکوت درخت ها را نگاه کنی. من بعد از تو از خرمالوهای حیاط نخوردم. من بعد از تو به آن اتاق خنک و نمور توی زیر زمین نرفتم. همان جا که ظهرها می خوابیدی و رادیو گوش می دادی. یادت هست برایم قصه ی یوسف و برادرانش را تعریف کردی؟ این تنها قصه ای بود که برایم گفتی. حالا هر بار خرمالو می خورم؛ هر بار که قصه ی یوسف را می شنوم یاد تو میوفتم. 

 

باغ من بهارم بهشت من کجایی؟

رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند... آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند

بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو

تو ,ی ,حیاط ,ها ,قصه ,برایم ,را می ,های خودت ,دست های ,با دست ,بعد از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

MIRACULOUS LADY BUG1